وبلاگی برای ثبت لحظه های پسر عزیزمان محمد

7 ماهگی

نفس مامان و بابا، شما دیگه هفت ماهت تموم شده. روز به روز دوست داشتنی تر میشی. این روزا صبحانه حریره خرما میخوری، ناهار حریره بادام، عصرونه گلابی و شام هم سوپ یا .... میتونی با روروئک بدون کمک حرکت کنی و تو خونه بچرخی. غلت میزنی و حسابیییییییییییییییییییی کنجکاو شدی. قسمت های مورد علاقه شما تو خونه قسمت سنتی خونه با قرآن و آینه شمعدون عروسی مامان و بابا و گل های خونه هست. در یک لحظه هجوم میبری به سمت گل ها و خیلی دوست داری برگاشون تو دستت بگیری. با کمک میتونی چهاردست و پا هم بری. اگه دستمون زیر شکمت نگه داریم تا یه مقدار وزنت کم بشه و یه انگیزه خوب هم داشته باشی شروع میکنی به رفتن. اما انگیزه دادن به شما یکم سخته. مرتب خودت تاب میدی و به نظر داری برا چهار دست و پا رفتن تمرین میکنی. فوق العاده خوش اخلاق، خوش خنده و مهربونی. رفلاکست هم خدا رو هزاران بار شکر میشه گفت کاملاً بهبود پیدا کرده. روزا میان و میرن و شما قد میکشی. کاش میشد لحظه لحظه ی بزرگ شدنت رو ثبت کنیم. دلم برای هر روزت تنگ میشه. 






کلاه و لباسی که مامان جون سارا برات خریده:



این هم کادویی مامان جون سارا هست:



 

 استخر توپ:)


روروئک:




عکسای کارتونی:








۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

نشستن

امشب وقتی مشغول چایی دم کردن برای افطار بودم، یهویی بابا جون صدام زد تا شما رو ببینم، دوست داشتنی ترین پسر دنیا بدون هیچ کمکی خیلی عالی و بی نقص نشسته بود. پسر قشنگم نمیتونی تصور کنی چقدر از دیدن شما تو این صحنه لذت بردم و خدا رو شکر کردم. شما همه ی قشنگی کره ی زمین هستی:)

عاشقتم.

۲۲ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

شب های قدر

هفته ای که گذشت برای شما خیلی شلوغ و البته پر از بازیگوشی و عالی بود. اول از همه یک شنبه خاله مهتا دوباره اومد دیدن شما. برای شما یه جغجغه هدیه آورد و یه عالمه با خاله مهتا بازی کردی. کلی هم کانالای خوب به مامانی معرفی کرد تا بازی ها و شعرای جدید امتحان کنیم. 


اینم از جغجغه:

غروب بابایی اومد خونه و پیشنهاد داد به جای فرداش همون شبانه راه بیافتیم.  همین کار کردیم و عازم ساری و منزل مامان جون و آقاجون شدیم.  وقتی رسیدیم مامان جون و عمه جون فاطمه داشتن بال دار میاوردن. اخه خیلی وقت بود شما رو ندیده بودن و حساااااابی دلشون تنگ شد. شما هم تا ساعت 3 نیمه شب بیدار موندی و احیا شب قدر به جا آوردی. صبحش هم ساعت 7 و 30 دقیقه دوباره بیدار شدی. اخه خیلی بابت ساری رفتن خوشحال بودی. 

شب همگی افطار منزل مادرجون و بابابزرگ دعوت بودیم. اونجا هم همه چشم انتظار دیدن روی ماهت بودن. بابابزرگ و آقاجون شما رو کلی دد بردن و حسابی دور دور کردی.

مادرجون هم برای شما یه سورپرایز داشت:

یه لیوان که هر طرفش یه عکس از زیباترین نی نی دنیا چاپ شده.

اینم طرف دیگه:

یه تدی بئر هم از مادرجون کادو گرفتی:


وقتی ساری بودی حسابی غذاخور شدی. هم شربت بهار نوش جان کردی و هم کاچی، یه ذره فرنی، هویج پخته و له شده، آب جوش! خربزه، زردآلو و امشب هم که آبگوشت رو افتتاح کردی!

دیگه برا خودت مردی شدی عزیز دلم. هوا خیلی گرمه و شما هم لخت و پتی با بادی میگردی. کپلی هات بیرونه و خیلی سخته که هر لحظه نبوسمت. 

هفته ی دیگه عید فطره و به امید خدا میریم سنگده. امیدوارم اونجا هم بهت خوش بگذره نفسم.

۱۹ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

شلوارک پوشیدن نفس:)

امروز مرزهای زیبایی جابجا شد:


دوست داشتنی ترین پسر دنیا حالا 5 ماه داره. حسابی بازیگوش شده و دیگه دوست نداره بخوابه. الان تقریباً شب ها حدود 10.30 یا 11 میخوابی. ولی با این همه هم چنان سحر خیزی و باعث افتخار مامانی و بابایی.
 امروز وقتی بیرون رفتیم انقدر توجهت به اطراف جمع شده بود که یادت رفت شیر بخوری. خیلی خیلی از آفتاب بدت میاد و شروع میکنی به اعتراض کردن. 
توانایی شما تو جیغ زدن خیلی بالا رفته و حسابی متخصص شدی. میتونی 1 ساعت تموم با صدای بلند به نشانه ی اعتراض و حوصلم سر رفته جیغ بزنی. گاهی وقت ها از بس جیغ میزنی فک کنم یادت میره اصلاً برای چی شروع کردی به جیغ زدن.
الان چند روز هست که سرما خوردی. اما مثل همیشه فوق العاده آقایی و گریه نمیکنی. فکر نمیکنم پسری به مهربونی و آقایی شما تا به حال به دنیا اومده باشه. تنها مشکلت اینه که دوست نداری مامانی بینی شما رو تمیز کنه و شروع میکنی به اعتراض کردن. اصلاً حساس شدی به صورتت دست بزنم. امیدوارم هرچه زودتر خوب خوب بشی. اخه هفته آینده قراره بریم ساری دیدن مادرجون وم امان جون و آقا جون و بابابزرگ... باید حسابی سرحال باشی تا از شمال بودن لذت ببری:)
۰۸ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

شروع غذا و اولین رمضان

محمد عزیزم، حالا دیگه شما تسلط خیلی خوبی روی بدنت داری و به راحتی خودت رو 120 درجه یا حتی خیلی بیشتر میچرخونی و به چیزی که دوست داری نگاه میکنی. به راحتی سر و کردن و بالا تنت رو بالا و پایین میبری. کاملا متوجه پستونکت هستی و خودت با دستای نازنینت اون به دهان میبری. البته خیلی وقت هست که این کار بلدی. اما حالا تسلطت بیشتر شده. این فیلم مربوط به امروز هست و تلاش شما برای به دهان بردن پستونک:

 

 

با شروع ماه مبارک رمضان، غذای کمکی شما رو هم شروع کردیم. مقداری لعاب برنج و لرزونک. اتفاقاً مادرجون و بابابزرگ به همراه پسردایی شما تهران بودن و این شد که چند روزی مرتب مهمانی بودی و حسابی سرت شلوغ بود و بازیگوشی کردی. عکس هایی که در ادامه میبینی مربوط به27 و 28 اردیبهشت در منزل خاله مانا و خاله مریم هست.

 

این هم فیلم شما وقتی برای اولین بار لرزونک خوردی:

 

 

 

 

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

مولا

عزیز دلم، خاله مانا از هلند برای شما مولا هم سوغاتی آورده بود. اسباب بازی ای که بچه های هلندی خیلی باهاش بازی میکردن و کلی طرفدار داشت. به همین جهت با این که سنگین بود و اضافه بار میشد،ازش چشم پوشی نکردن. مولا باعث هماهنگی چشم و دست میشه و خیلی بازی مفیدی هست. اینم از عکسای امروز شما با مولا:

شما خیلی خیلی به مولا علاقه نشون دادی، اما نه به عنوان اسباب بازی. بلکه به عنوان دندون گیر ازش استفاده کردی. کلا شما شدیدا علاقه داری همه چیز بخوری و اگه چیزی گیر نیاری حتی شیرجه میزنی رو تخت و زمین تا گازشون بزنی. عزیز دلم امیدوارم زودی بزرگ بشی، بدون کمک بشینی و حسابی با اسباب بازی هات بدون کمک من بازی کنی.

این عروسک رو هم هفته ی پیش مادرجون به مناسبت نیمه شعبان به شما هدیه داده. 

به نظر میرسه خواب شبت هم داره هر روز کم و کمتر میشه و دیگه در طول روزها هم خیلی کم میخوابی. طوری که مامانی برای نماز خوندن هم به مشکل برخورده، چه برسه به کارای خونه یا درس خوندن.

حالا دیگه 4 ماه و 10 روزی که میگن رو هم طی کردی و به نظر میرسه یه مقدار زیادی هم به من یعنی مامانی رفتی. مثلا برای شیر خوردن خیلی عجله داری و اصلا صبور نیستی. اگه با دو تا میک شیر نیاد ناراحت میشی و شروع میکنی به اعتراض کردن و دیگه هم تلاش نمیکنی. از خودت بیخود میشی و کلی عدم آرامش نشون میدی. اما باید یاد بگیری که مثل بابا جون باشی. پر از آرامش و مهربونی.

۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۳۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

سینه خیز رفتن

عزیز دلم، امروز خیلی خوب سینه خیز رفتی. تقریبا تمام طول تخت مامانی و بابایی رو بدون کمک طی کردی. قربون پسر قوی و باهوش خودم برم. 

تسلط شما رو پستونک هم خیلی بیشتر شده. الان دیگه بعد در آوردن از دهان، کاملا با دستای زیبات نگهش میداری و بعد دوباره میبریش سمت دهن و شروع میکنی به گاز زدن یا میک زدن. به علاوه شدیدا تو نخ پاهات رفتی و همیشه سعی داری یجوری پاهات به دهانت برسونی.

مدتی هم هست که حس میکنم داری لثه تیز میکنی. اخه خیلی ولع داری تا همه چیز گاز بزنی و بمالی به لثه هات. حتی زمین.

امروز صبح برای چندمین بار یه ذره حدود 1قطره شیره انگور گذاشتم تا با قاشق نوش جان کنی. به نظر میاد از شیرینی خوشت میاد. چشم انتظارم تا 5 ماهت بشه و از 1 قاشق غذاخوری لعاب برنج شروع کنیم. 

وزنت با ترازوی خونه دیگه حدود 7.900 شده.

الهی که همیشه سلامت باشی.

۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۱۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

گردش یک روز بهاری

امروز من و شما و مامانی با هم رفتیم بیرون قدم زدیم، هوای امروز خیلی خوب بود و جون میداد برای قدم زدن. درختها همه سبز شده بودن و باد خنکی می وزید. شما هم تو کالسکه بودی و به اطراف نگاه میکردی. البته بعد از کمی دور زدن تو پارک آزادی دیگه خسته شدی و من بغلت کردم و مجبور شدیم برگردیم. ان شاءالله که خیلی زود بزرگ میشی و شما هم با ما راه میری و کلی تو پارک تاب و سرسره سوار میشی. اینم از عکسای امروز:


۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

تصویر سونوگرافی در 96/5/7

این تصویر مربوط به سونوگرافی غربال گری دوم هست که دقیقا 5 ماه قبل از تولد شما انجام شد و همون روز بود که فهمیدیم شما یه گل پسری. خیلی روز قشنگی بود. یه پسر ناناز تو تصویر و فیلم دیدیم که لم داده و حسابی آرامش داره. انگار از اون داخل برای ما دست تکون میدادی.

۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

تصاویر +18

تصاویر برای دیشب هست.

۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد