وبلاگی برای ثبت لحظه های پسر عزیزمان محمد

خندیدن پسر دوست داشتنی

 

 

 

 

۲۱ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

اولین مامان

سلام عزیز دلم

امروز برای اولین بار و شاید شانسی دو بار تکرار کردی ماما و قند در دل مامانی آب شد. زیبایی شما بی حد و اندازه هست. مامان عاشق بوسیدن روی ماه شماست. از قضا فردا روز مادر هم هست و این بهترین هدیه برای مامانی بود.

"عشق من" به نظر میرسه شما یه شخصیت مستقل و بسیار مردونه داری. میخوام بدونی که من و بابایی عاشقتیم و روزها رو برای بزرگ شدنت و بازی کردن با شما روزشماری میکنیم. امشب سه نفری به بازار نصر رفتیم. بیشتر زمان رو شما خواب بودی، وقتی هم بیدار شدی خیلی آقاوار رفتار کردی. به نظر میرسه خیلی از دد خوشت میاد.

 

برای این که یادگاری بمونه امروز صدای گریه ی شما رو ضبط کردم:

 


اینم عکس دوست داشتنی ترین پسر دنیا در 18 اسفند 96

 

 

تو 68 روزگی که حموم رفتی برای اولین بار خودت گردنت رو در راستای بدنت نگه داشتی و الان هم مدتی هست که یاد گرفتی موقع پوشک عوض کردن انقدر پا میزنی تا تشک تعویض از زیرت جابجا بشه. انگار زیاد ازش خوشت نمیاد. تازه وقتی ناراحتی یا عصبانی دائم با پا زدن جورابات رو به حالت نیمه پوشیده در میاری:

 

یه ویژگی دیگه ی شما هم اینه که فقط و فقط به اسباب بازی های تازه عکس العمل نشون میدی و خیلیییییییی زود همه چیز برات تکراری میشه. امروز بعد از یه مدت جغد زنگوله دار رو آوردم تا باهاش بازی کنی و شما علاوه بر این که بهش دست میزدی حتی بارها اون با دستای قشنگت گرفتی. این در حالی هست که برای دست زدن به اسباب بازی های دیگه کلی مامانی باید تشویقت کنه. حالا مدتی هست که ما با هم لگد زدن رو هم تمرین میکنیم و شما لگد زدن به بادکنک ها رو هم دوست داری.

 

الان شما خوابیدی ولی مامانی بیتابه بوسیدن لپای قشنگته. آرزو میکنم امشب کلی خوابای قشنگ ببینی و خوب شیر بخوری و راحت بدون دل درد یا رفلاکس بخوابی.

 

شبت بخیر عزیز دلم.

۱۸ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

اولین دور دور با مامانی و بابا جون در تهران

جمعه 10 اسفند ماه 1396 برای اولین بار شب با مامانی و بابایی در تهران رفتیم بیرون. مقصد پاساژ معین مال بود که به خونه فعلی شما نزدیک هست.

قبل از این هم 4 شنبه 8 اسفند رفتیم مطب دکتر یوسفی تا شما رو ویزیت کنن. 2 شنبه 13 اسفند هم رفتیم مطب خانم دکتر نجات. به غیر از این ها در تمام مدتی که تهران بودی تا به امروز موفق نشدیم از خونه بزنیم بیرون.



۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

زمستان 96

۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

ادامه ی فیلم و عکس روز تولد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۳۴
مامانی و بابایی محمد

تولد محمد قشنگم و اولین عکس ها در بیمارستان

شما ساعت 2.30 بعد از ظهر 7 دی ماه 1396 در بیمارستان امام خمینی ساری و توسط دکتر زهرا رحمانی به دنیا اومدی. دایی و زن دایی هم تو اتاق عمل بودن و مامان رو دوستای دایی جون بی حس کردن. "دوست داشتنی من" وقتی به دنیا اومدی خیلیییییی پف داشتی و ما اولش فک کردیم حسابی تپلی. در حالی که یه پسر لاغر و قدبلند بودی با 52 سانت قد، 3.260 گرم وزن و 35 سانتی متر دور سر. تقریباً 40 روز طول کشید تا تمام این پف ها بره و صورت ماهت معلوم بشه. وقتی به دنیا اومدی با LMP 40 هفته کامل داشتی و با سونو ها تقریبا 40 هفته و 5 روز. زن دایی میگفت تو اتاق عمل که درت آوردن دیدن پی پی هم کرده بودی:) از همون اول هم تو اتاق عمل شروع کردی به مکیدن شتت و ملوچ ملوچ میدادی. تازه میتونستی گردنت رو به راحتی بچرخونی و برای گرفتن سینه کلی تلاش میکردی.

اون روز از صبح رفتیم بیمارستان. اول تلاش کردن ببینن میشه طبیعی به دنیا بیای یا نه و بعد هم به این نتیجه رسیدن که ما خیلی اذیت میشیم و در نتیجه اجازه سزارین دادن. تا شنبه بعدظهر تو بیمارستان بودیم. همون روز بابایی شناسنامه ی شما رو گرفت. اول ها قرار بود اسم شما صدرا بشه، اما بقیه زیاد خوششون نیومد. بعد قرار شد محمد یاسین باشه و در نهایت شنبه ظهر 7 دی ماه بابایی اومد گفت با آقاجونت صحبت کرده و اگه راضی باشیم اسم شما رو محمد خالی بگیریم. انتخاب اسم شما داستان طولانی ای داره که میشه یه پست جدا در موردش بنویسم. به خاطر تشخیص اشتباهی که تو سونو داده بودن اون روزا شما تو بخش مراقبت های ویژه ی نوزادان بودی و تحت نظر. کلیه شما رو سونو کردن، از مغزت MRI گرفتن و قلبت هم تحت نظر یود، در نهایت به لطف خدا سلامتی شما تو همه ی موارد تایید شد و 1 ساعت قبل از این که مرخص بشیم دایی با مامانی تماس گرفت و گفت اصلا نتیجه MRI به دو تا پزشک نشون داده و هر دو گفتن تشخیص سونو اشتباه بوده، شما کاملا سالمی و مامانی یه دنیااااااااااااااا خوشحال شد.

من و بابایی عاشقتیم.

 

تو تصویر بالا دایی جون داره تو گوش شما اذان میگه:)

 

 

 

اینم فیلم:

 

 

 

 

۱۶ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد