انتهای هفته گذشته عید قربان بود و دوباره ساری بودیم. هر بار که میری شمال پیش مادرجون و مامان جون سارا وقتی برمیگردیم یه کوچولوی دیگه میشی. انگاری کلی بزرگ میشی. حالا شما خیلی بازیگوش شدی و آروم و قرار نداری. برای هر چیز جدیدی خیلی خیلی خیلی ذوق میکنی. ذوق کردنی که مخصوص خود شماست و هیچ نی نی دیگه ای انقد قشنگ خوشحالی نمیکنه. حالا به من یعنی مامانی وابسته شدی. گاهی طاقت نداری یه لحظه هم ازت دور بشم و برم تو اتاق. هر روز بیشتر و بیشتر دوست داشتنی میشی. پسر عزیزم من و بابایی عاشقتیم. شما انرژی مثبت خونه ی مایی. وقتی باباجون از سر کار برمیگرده با ذوق شما و اولین نگاهت همه ی خستگی ها از تنش بیرون میره. اخه شما فوران انرژی مثبتی. حالا پسر عزیز دلم 8 ماهه شدی. امیدوارم در سلامت و تندرستی و با یه عالمه انرژی مثبت پر از شادی و خوشبختی سالیان سال تولدت جشن بگیری.