وبلاگی برای ثبت لحظه های پسر عزیزمان محمد

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

نشستن

امشب وقتی مشغول چایی دم کردن برای افطار بودم، یهویی بابا جون صدام زد تا شما رو ببینم، دوست داشتنی ترین پسر دنیا بدون هیچ کمکی خیلی عالی و بی نقص نشسته بود. پسر قشنگم نمیتونی تصور کنی چقدر از دیدن شما تو این صحنه لذت بردم و خدا رو شکر کردم. شما همه ی قشنگی کره ی زمین هستی:)

عاشقتم.

۲۲ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

شب های قدر

هفته ای که گذشت برای شما خیلی شلوغ و البته پر از بازیگوشی و عالی بود. اول از همه یک شنبه خاله مهتا دوباره اومد دیدن شما. برای شما یه جغجغه هدیه آورد و یه عالمه با خاله مهتا بازی کردی. کلی هم کانالای خوب به مامانی معرفی کرد تا بازی ها و شعرای جدید امتحان کنیم. 


اینم از جغجغه:

غروب بابایی اومد خونه و پیشنهاد داد به جای فرداش همون شبانه راه بیافتیم.  همین کار کردیم و عازم ساری و منزل مامان جون و آقاجون شدیم.  وقتی رسیدیم مامان جون و عمه جون فاطمه داشتن بال دار میاوردن. اخه خیلی وقت بود شما رو ندیده بودن و حساااااابی دلشون تنگ شد. شما هم تا ساعت 3 نیمه شب بیدار موندی و احیا شب قدر به جا آوردی. صبحش هم ساعت 7 و 30 دقیقه دوباره بیدار شدی. اخه خیلی بابت ساری رفتن خوشحال بودی. 

شب همگی افطار منزل مادرجون و بابابزرگ دعوت بودیم. اونجا هم همه چشم انتظار دیدن روی ماهت بودن. بابابزرگ و آقاجون شما رو کلی دد بردن و حسابی دور دور کردی.

مادرجون هم برای شما یه سورپرایز داشت:

یه لیوان که هر طرفش یه عکس از زیباترین نی نی دنیا چاپ شده.

اینم طرف دیگه:

یه تدی بئر هم از مادرجون کادو گرفتی:


وقتی ساری بودی حسابی غذاخور شدی. هم شربت بهار نوش جان کردی و هم کاچی، یه ذره فرنی، هویج پخته و له شده، آب جوش! خربزه، زردآلو و امشب هم که آبگوشت رو افتتاح کردی!

دیگه برا خودت مردی شدی عزیز دلم. هوا خیلی گرمه و شما هم لخت و پتی با بادی میگردی. کپلی هات بیرونه و خیلی سخته که هر لحظه نبوسمت. 

هفته ی دیگه عید فطره و به امید خدا میریم سنگده. امیدوارم اونجا هم بهت خوش بگذره نفسم.

۱۹ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد

شلوارک پوشیدن نفس:)

امروز مرزهای زیبایی جابجا شد:


دوست داشتنی ترین پسر دنیا حالا 5 ماه داره. حسابی بازیگوش شده و دیگه دوست نداره بخوابه. الان تقریباً شب ها حدود 10.30 یا 11 میخوابی. ولی با این همه هم چنان سحر خیزی و باعث افتخار مامانی و بابایی.
 امروز وقتی بیرون رفتیم انقدر توجهت به اطراف جمع شده بود که یادت رفت شیر بخوری. خیلی خیلی از آفتاب بدت میاد و شروع میکنی به اعتراض کردن. 
توانایی شما تو جیغ زدن خیلی بالا رفته و حسابی متخصص شدی. میتونی 1 ساعت تموم با صدای بلند به نشانه ی اعتراض و حوصلم سر رفته جیغ بزنی. گاهی وقت ها از بس جیغ میزنی فک کنم یادت میره اصلاً برای چی شروع کردی به جیغ زدن.
الان چند روز هست که سرما خوردی. اما مثل همیشه فوق العاده آقایی و گریه نمیکنی. فکر نمیکنم پسری به مهربونی و آقایی شما تا به حال به دنیا اومده باشه. تنها مشکلت اینه که دوست نداری مامانی بینی شما رو تمیز کنه و شروع میکنی به اعتراض کردن. اصلاً حساس شدی به صورتت دست بزنم. امیدوارم هرچه زودتر خوب خوب بشی. اخه هفته آینده قراره بریم ساری دیدن مادرجون وم امان جون و آقا جون و بابابزرگ... باید حسابی سرحال باشی تا از شمال بودن لذت ببری:)
۰۸ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مامانی و بابایی محمد